فرآیندهای شناختی (Cognitive processes)

فرآیندهای ذهنی (شناختی)

فرآیندهای ذهنی به کارکردهای ذهن اشاره دارد و اصطلاحی است جهت توصیف عملکردهای شناختی (Cognitive functions).

عملکردهای شناختی (ذهنی) در بسیاری از علوم به خصوص علوم اعصاب (Neuroscience)، علوم شناختی (Cognitive science) و روانشناسی شناختی (Cognitive psychology) مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد.

برخی از موارد مهم فرآیندهای شناختی (ذهنی) شامل موارد زیر است:

-ادراک (Perception)

-توجه (Attention)

-هوشیاری (Consciousness)

-حافظه (Memory)

-هوش (Intelligence)

-زبان (Language)

-خلاقیت (Creativity)

-حل مسئله (Problem solving)

-یادگیری (Learning)

-قضاوت (Judgement)

-تصور (Imagination)

-تصمیم گیری (Decision making)

-استدلال (Reasoning)

اگرچه مباحث شناختی می توانند به صورت مجزا مورد بررسی قرار گیرند ولی معمولا این فرآیندها در ارتباط با یکدیگر هستند.

نکته دیگری که که لازم است در اینجا مطرح گردد این است که حتی برخی از موضوعاتی چون انگیزش (Motivation) و هیجان (Emotion) نیز در ارتباط با فرآیندهای ذهنی یا کارکردهای شناختی هستند. موردی که در این ارتباط می توان ذکر کرد این است که مثلا خلاقیت افراد معمولا تحت تاثیر عوامل انگیزشی (Motivational) است.

مثلث شناخت، احساس و رفتار

از دیدگاه شناختی، شناخت عامل احساس و احساس در ایجاد رفتار نقش دارد. همچنین رفتاری که فرد بروز می دهد نیز بر شناخت و احساسش اثرگذار است.

بر اساس رویکرد شناختی (Cognitive approach) و مدل پردازش اطلاعات (Information processing model)، عوامل شناختی چون ادراک، توجه، یادگیری، زبان، انگیزش و هوش نقش بسیار مهمی در رفتار (Behaviour) یا عملکرد (Function) افراد در موقعیت های مختلف دارند.

نویسنده: فیزیوتراپیست ابراهیم برزکار

*استفاده از مطالب فقط درصورت ذکر منبع وبلاگ یا لینک آن مجاز است.

کتاب مقدمه‌ای بر موضوعات شناختی

(فرآیندهای ذهنی مبتنی بر پژوهش‌های مغز و روانشناسی)

تألیف:ابراهیم برزکار

تهیه کتاب:

تهیه فایل کتاب مقدمه‌ای بر موضوعات شناختی
(فرآیندهای ذهنی مبتنی بر پژوهش‌های مغز و روانشناسی)

قیمت فایل: صد هزار تومان

شماره کارت: 8635-6679-9974-6037 بنام ابراهیم برزکار (بانک ملی)

پس از واریز مبلغ پرداختی، ارسال فایل کتاب در همان روز انجام می شود

ایمیل نویسنده: ebrahimbarzkar@gmail.com

ارتباط از طریق تلگرام: https://t.me/e_barzkar

ابراهیم برزکار (فیزیوتراپیست-کارشناس ارشد روانشناسی)

فصل های کتاب :

این کتاب که به بررسی شناخت و مهم‌ترین موضوعات شناختی می‌پردازد شامل سیزده فصل به ترتیب زیر است:

فصل اول: شناخت و علوم معاصر

فصل دوم: هوشیاری

فصل سوم: ادراک

فصل چهارم: توجه

فصل پنجم: هوش

فصل ششم: هوش هیجانی

فصل هفتم: هوش مصنوعی

فصل هشتم: حافظه

فصل نهم: یادگیری

فصل دهم: تفکر

فصل یازدهم: تصمیم‌گیری و حل مسئله

فصل دوازدهم: زبان

فصل سیزدهم: عملکردهای اجرایی مغز

در این کتاب، موضوعات شناختی بیشتر از دیدگاه علوم شناختی، روانشناسی شناختی، علوم اعصاب و علوم اعصاب شناختی مورد بررسی قرار می‌گیرند.

مطالب مرتبط

معرفی کتاب من

لیست وبلاگ های رسمی من

  • فیزیوتراپی
  • اخلاق حرفه ای فیزیوتراپی
  • فیزیوتراپی شناختی (Cognitive physiotherapy)
  • روانشناسی
  • دستگاه عصبی عضلانی اسکلتی
  • شانه و اختلالات آن
  • ستون فقرات و اختلالات آن
  • زانو و اختلالات آن
  • سیستم عصبی و اختلالات آن

ویدیوها در آپارات

دیدگاه های مختلف درباره هوش

هوش 

Intelligence

 

هوش چیست

بیش از دو هزار سال پیش، افلاطون در کتاب "جمهوریت"، هوش را تعیین‌کننده اصلی جایگاه سیاسی و اجتماعی افراد تعریف کرد. اما مطالعه علمی هوش، از قرن نوزدهم با ایده‌ تفاوت‌های فردی در علم ژنتیک و تکامل آغاز شد. روان‌شناسان معتقدند هیچ شاخه‌ای از روان‌شناسی به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.[1]  
 
 
اهمیت بررسی هوش
  مفهوم‌سازی روشن هوش دارای اهمیت عملی است و به متخصصان بالینی امکان می‌دهد سطح کلی رفتار بیمار، سطح کنونی کارکرد فرد و پیش‌بینی وضعیت وی در تصمیم‌گیری‌ها و موقعیت‌های مختلف را به دست آورند تا استنباط‌هایی در مورد سبک برخورد وی با مسایل و یک برداشت مقدماتی در خصوص ویژگی‌های شخصیتی‌اش به دست آید. روان‌شناسان معتقدند هیچ شاخه‌ای از این علم به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.[2]
 
 
 
معیارهای مختلف در تعریف هوش
  تعاریفی که در سال‌های اخیر ارائه شده‌اند در یکی از این سه طبقه، جای دارند:
·        تعاریفی که به سازگاری یا انطباق با محیط تاکید دارند.
·        تعاریفی که به توانایی یادگیری موضوعات مختلف تاکید دارند.
·        تعاریفی که بر تفکر انتزاعی، یعنی توانایی استفاده از مفاهیم مختلف، نمادهای کلامی و عددی تکیه دارند.[3]
 
  در مورد مفهوم هوش، روان‌شناسان به دو گروه تقسیم شده‌اند: گروه اول بر این اعتقادند که هوش، از یک استعداد کلی و واحد تشکیل می‌شود، اما گروه دوم معتقدند انواع مختلف هوش وجود دارد. آنچه تعریف دقیق از هوش را دچار مناقشه می‌کند آن است که هوش یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچ‌گونه پایه محسوس، عینی و فیزیکی ندارد. هوش، یک برچسب کلی برای گروهی از فرآیندهاست که از رفتارها و پاسخ‌های آشکار افراد استنباط می‌شود.[4]
  از نظر فیزیولوژی، هوش پدیده‌ای است که در اثر فعالیت یاخته‌های قشر خارجی مغز(کورتکس) آشکار می‌گردد و از نظر روانی نقش انطباق و سازگاری موجود زنده با شرایط محیطی و زیستی را بر عهده دارد.[5]
  به عقیده ترستون[6]، هوش از هفت استعداد ذهنی بنیادی و مستقل از یکدیگر تشکیل می‌شود که بدین‌قرارند: کلامی، سیالی کلامی، استعداد عددی، استعداد تجسم فضایی، حافظه تداعی، سرعت ادراک و استدلال. گیلفورد[7]، این تعداد را افزایش داده و اظهار داشت: هوش، دست‌کم از 120 عامل تشکیل می‌شود.
  دیوید وکسلر[8]، از معروف‌ترین کسانی است که تعریف نافذی از هوش ارائه نموده است. از نظر وی، هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط می‌شود. در نظر وی، هوش یک توانایی جامع است؛ یعنی مرکب از عناصر یا اجزایی که به‌طور کامل مستقل از هم نیستند و نشانه‌ هوشمندی فرد آن است که می‌تواند به صورت منطقی بیندیشد و اعمال برخواسته از هوش او اعمالی هدفدار هستند و توانایی هوش به فرد این امکان را می‌دهد که خود را با شرایط محیط انطباق دهد.[9]
  آلفرد بینه[10]، روان‌شناس فرانسوی می‌گوید: هوش آن چیزی است که آزمون‌های هوش آن را می‌سنجد و باعث می‌شود افراد عقب‌مانده ذهنی از افراد طبیعی و باهوش متمایز شوند.[11]
  طبق تعریف دیگر، هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارت‌های لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است و معیار باهوش بودن در جوامع مختلف یکسان نیست.
  ریموند کتل[12]، هوش را با توجه به توانایی یا استعداد کسب شناخت‌های تازه و سپس تراکم شناخت‌ها در طول زندگی(یعنی کاربرد شناخت‌های قبلی در حل مسائل) بدین‌صورت تعریف می‌کند: مجموعه استعدادهایی که با آن‌ها شناخت پیدا می‌کنیم، شناخت‌ها را به یاد می‌سپاریم و عناصر تشکیل‌دهنده فرهنگ را به‌کار می‌بریم تا مسائل روزانه را حل کنیم و با محیط ثابت و در حال تغییر سازگار شویم.[13]
هشت هوش گاردنر (هوش های چندگانه گاردنر)
  هوارد گاردنر، عقیده دارد که هشت نوع هوش وجود دارد. ضمن توصیف آنها مشاغلی را که نشان‌دهنده توانمندی در هر نوع می‌باشد، ذکر می‌کنیم:
 
الف. مهارت کلامی: توانایی تفکر پیرامون واژه‌ها و استفاده از زبان به منظور روشن کردن مفاهیم(هنرپیشه‌ها، روزنامه‌نگاران و سخنرانان).
 
ب. مهارت ریاضی: توانایی انجام عملیات ریاضی(دانشمندان، مهندسین و حسابدارها).
 
پ. مهارت‌های فضایی:‌ توانایی دستکاری کردن اشیاء و مهارت جسمانی(جراحان، ‌ورزشکاران و صنعتگران).
 
ت. مهارت‌های موسیقی: حساس بودن نسبت به گام‌ها، ‌آهنگ‌ها و صداها(شنوندگان دارای احساس، آهنگ‌سازان و موسیقی‌دانان).
 
ث. مهارت‌های درون‌فردی: توانایی درک خود(خودآگاهی) و همچنین کنترل کارکردهای بدن خویشتن(معلمان موفق و حرفه‌های بهداشت روانی).
 
ج. مهارت‌های بین‌فردی: توانایی درک یک فرد و جهت دادن موثر به زندگی او.
 
چ. مهارت‌های طبیعی: توانایی مشاهده نمونه‌ها در طبیعت و فهم سیستم‌های طبیعی و سیستم‌های انسان‌ساخته(کشاورزان، گیاه‌شناسان، زیست‌شناسان‌ و نقاشان).
 
نظریه سه‌ وجهی استرنبرگ
  بر طبق نظریه سه‌وجهی استرنبرگ، هوش دارای سه شکل است:
تحلیلی، ابتکاری و عملی.
هوش تحلیلی شامل توانایی تحلیل، ‌قضاوت، ارزشیابی، مقایسه کردن امور انتزاعی(ذهنی) می‌شود. هوش ابتکاری شامل توانایی خلاقیت، طراحی، نوآوری و تخیل می‌شود و هوش عملی بر توانایی استفاده،‌ کاربرد، عمل کردن و در عمل به‌کار گرفتن تکیه دارد
همان‌طور که مشاهده می‌شود عمده این تعاریف به سه گروه عملی، تحلیلی و کاربردی تقسیم می‌شوند. تعاریف عملی، هوش را قابلیتی می‌دانند که سبب موفقیت تحصیلی می‌شود و به‌عبارت دیگر در این تعاریف، هوش استعداد تحصیلی به‌شمار می‌آید. تعاریف تحلیلی، هوش را به‌صورت توانایی استفاده از پدیده‌های رمزی‌ یا توان سازگار شدن با موقعیت‌های تازه تعریف می‌کنند. به‌عبارت دیگر هوش را تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار موثر در محیط می‌دانند. تعاریف کاربردی، هوش را از دید سنجش و روان‌سنجی می‌بینند و آن را پدیده‌ای می‌دانند که به‌وسیله آزمون‌های هوش سنجیده می‌شود.
با توجه به این مطالب برای داشتن تعریف تقریبا کاملی از هوش باید این سه جنبه مد نظر گرفته شوند:
·        توانایی و استعداد کافی برای یادگیری و درک امور 
·        هماهنگی و سازش با محیط
·        بهره‌برداری از تجربیات گذشته، به‌کار بردن قضاوت و استدلال و پیدا کردن راه حل منطقی در مواجه شدن با مشکلات.[14] 


[1] اسماعیلی، علی و گودرزی، شایسته؛ مبانی روان‌شناسی عمومی، تهران، شلاک، 1386، چاپ دوم، ص 6.
[2] پورشریفی، حمید؛ روان‌شناسی بالینی، تهران، سنجش، 1382، چاپ اول، ص 14.
[3] همان، ص 18.
[4] گنجی، حمزه؛ روان‌شناسی عمومی، تهران، ساوالان، 1386، ص 24.
[5] عظیمی، سیروس؛ اصول روان‌شناسی عمومی، تهران، دهخدا، چاپ دهم، ص 25.
[6] Thurston
[7] Guilford
[8] Wechsler
[9] مبانی روان‌شناسی عمومی، ص 14.
[10] Binet
[11] میلانی‌فر، بهروز؛ روان‌شناسی کودکان و نوجوانان استثنایی، تهران، قومس، 1383، چاپ دوازدهم، ص 32.
[12] Cattell
[13] اصول روان‌شناسی عمومی، ص 24.

یادگیری حرکتی (Motor learning) چیست؟

 

یادگیری حرکتی (Motor learning)

یادگیری حرکتی به تغییرات نسبتا پایدار در عملکرد حرکتی انسان گفته می شود که در ارتباط با تمرین، تکرار و تجربه (Experience) است. همچنین می توان یادگیری حرکتی را بدین صورت تعریف کرد: توانایی فرد برای ایجاد حرکات جدید که بر اثر تمرین و تجربه به دست می آیند.

 

در یادگیری حرکتی مجموعه عواملی که در ایجاد مهارت های حرکتی (Motor skills) اکتسابی نقش دارند و در فرد باقی می مانند، مورد بررسی قرار می گیرند. تمرینات مختلفی که باعث ایجاد اعمال حرکتی جدید یا اصلاح حرکات موجود در فرد می شوند، درصورت تکرار مناسب، یک عامل موثر در یادگیری حرکتی محسوب می شوند. یک مهارت حرکتی که با تکرار ایجاد می شود از طریق حافظه حفظ می گردد تا در آینده به هنگام لزوم به کار گرفته شود.

 

حافظه حرکتی (Motor memory) باعث خودکاری (Automation) حرکات فرد به هنگام تصمیم جهت اجرای حرکات مهارتی قبلا آموخته شده می گردد. حفظ و نگهداری مهارت های حرکتی به عنوان حافظه عضلانی (Muscle memory) یا حافظه حرکتی (Motor memory) شناخته می شود.

بخش های مختلفی از سیستم عصبی چون نواحی حرکتی قشر مغز، عقده های قاعده ای ، مخچه و قسمت هایی که مسئول توجه (Attention) هستند در یادگیری حرکتی نقش دارند. فعالیت هایی چون رانندگی، نوشتن، برش با قیچی، دوچرخه سواری، بازی با توپ فوتبال یا والیبال،حرکات ژیمناستیک و ... در ارتباط با یادگیری حرکتی هستند.

 

به طورکلی برخی از مواردی که به یادگیری حرکتی نیاز دارند شامل:

-آموزش های حرکتی توسط فیزیوتراپیست در بیماران با آسیب سیستم عصبی و سیستم عضلانی-اسکلتی

-یادگیری گفتاری یا کلامی در کودکان و بیماران با ضایعات سیستم عصبی

-پیشرفت های حرکتی در ورزشکاران به خصوص ورزشکاران حرفه ای

-پیشرفت های حرکتی در حرکات ظریف دست به عنوان مثال در تایپیست ها و پیانیست های حرفه ای

نویسنده: فیزیوتراپیست ابراهیم برزکار

 *استفاده از مطالب فقط درصورت ذکر منبع وبلاگ یا لینک آن مجاز است.

رویکردی جدید در فیزیوتراپی (A new approach in physiotherapy)

لیست وبلاگ های رسمی

  • فیزیوتراپی (همین وبلاگ)
  • فیزیوتراپی شناختی (Cognitive physiotherapy)
  • دستگاه عصبی عضلانی اسکلتی
  • شانه و اختلالات آن
  • ستون فقرات و اختلالات آن
  • زانو و اختلالات آن
  • سیستم عصبی و اختلالات آن

ویدیوها در آپارات

--------------------------------------------------

کتاب حرکت و شناخت

مبانی عصبی و روان شناختی

چاپ اول، 1399

 

مولفین:

ابراهیم برزکار (فیزیوتراپیست-کارشناس ارشد روان شناسی)

دکتر رجبعلی محمدزاده (استادیار دانشگاه)

لینک مستقیم تهیه کتاب

----------------------------------------------------------

تهیه کتاب در تهران:

تهران - میرداماد - میدان مادر - خ شاه نظری - خ مددکاران - دانشکده توانبخشی - واحد کتابفروشی. موسسه پگاه                 کد پستی: 1545913487

تلفن:        02122223566      و        02122901954

فکس:      02122901956  

لینک مستقیم تهیه کتاب

ایمیل:         ebrahimbarzkar@gmail.com

ارتباط از طریق تلگرام: https://t.me/ib_barzkar

 

دیدگاه دونالد اولدینگ هب درباره یادگیری-قسمت پایانی

محرومیت حسی

محدود شدن تجارب حسى اوليه ارگانيسم، رشد ادراكى، ذهنى و هيجانى او را شديدا عقب مى اندازد. توضيح هب براى اين عقب ماندگى اين است كه تجارب محدود حسى توانايى ارگانيسم را براى ايجاد مجتمع هاى سلولى و زنجيره هاى مرحله اى كه اساس هرگونه فعاليت شناختى را تشكيل مى دهند، محدود مى كند.

به خوبى معلوم گشته است كه تجارب حسى محدود، رشد شبكه هاى نوروفيزيولوژيكى را كه معرف اشياء و رويداد ها در محيط هستند مانع مى شود.

اما اگر پس از آنكه رشد طبيعى نوروفيزيولوژيكى صورت پذيرفت، تجربه حسى محدود گردد، چه اتفاقى خواهد افتاد؟

يك رشته آزمايش در دانشگاه مك گيل به سرپرستى هب انجام گرفت تا به اين پرسش پاسخ دهد. اكثر آزمودنيها اين شرايط را تنها براى دو يا سه روز توانستند تحمل كنند (بيشترين مدت 6 روز بود). آزمودنيها،در تعامل هاى محدودى كه با آزمايشگر داشتند، خيلى حساس و زود رنج شده بودند و رفتارهاى كودكانه اى از آنها سر مى زد. آنچه باعث تعجب هب و همكارانش شد اين بود كه محروميت حسى آثارى بسيار فراتر از ملال ساده ايجاد كرد.
آزمايشهاى ديگر نشان داده اند كه وقتى شرايط محروميت حسى شديد تر مى شود،آزمودنيها تنها مدت زمان كوتاهى مى توانند آن را تحمل كنند.

هب از اين پژوهشها نتيجه مى گيرد كه تجربه حسى نه تنها براى رشد مناسب نوروفيزيولوژيكى ضرورى است بلكه براى حفظ كاركرد طبيعى نيز لازم است.

به سخن ديگر، پس از آنكه رويدادهاى پايدار در زندگى فرد به صورت مجتمع هاى سلولى و زنجيره هاى مرحله اى در قالب نوروفيزيولوژيكى بازنمايى شدند، بايد در هماهنگى با رويداد هاى محيطى ادامه يابند. اگر رويداد هاى حسى كه به طور معمول در زندگى فرد رخ مى دهند اتفاق نيفتند، فرد فشار روانى، ترس يا عدم تعادل را تجربه خواهد كرد. بنابراين، رويدادهاى محيطى پايدار نه تنها جريانهاى عصبى معينى را توليد مى كنند بلكه همان رويدادها بايد ادامه يابند تا آن جريانها را مورد حمايت قرار دهند.

بنابراين، هب به نيازهاى مختلف ارگانيسم مانند غذا، آب،فعاليت جنسى و اكسيژن، نياز به تحريك را هم اضافه مى كند. حتى اگر تمام نيازهاى ديگر ارگانيسم برآورده شوند، چنانچه او از تحريك طبيعى برخوردار نباشد،فعاليت هاى شناختى اش شديدا نقصان مى يابند.

محيط هاى غنى

اگر محروميت حسى موجب اختلال در رشد يا كاركرد طبيعى ارگانيسم مى شود،آيا امكان دارد كه يك محيط غنى رشد او را سرعت بخشد؟

به نظر مى رسد كه جواب اين سؤال مثبت باشد. هب (1949) احتمالاً كسى است كه نخستين آزمايش را براى تعيين تأثير شرايط مختلف پرورش بر رشد ذهنى طرح و اجرا كرد. در اين آزمايش دو دسته موش شركت داشتند. يك دسته از آنها در قفس هاى آزمايشگاه هب رشد يافتند و گروه ديگر در خانه هب و به وسيله دو دخترش بزرگ شدند. موشهاى گروه اخير وقت زيادى را به بازى با كودكان هب و گشت و گذار در داخل خانه گذراندند. بعد از چند هفته، گروه «دست آموز» به آزمايشگاه بازگردانده و با موشهاى بزرگ شده در قفس مقايسه شدند. معلوم گشت كه عملكرد موشهاى «دست آموز» در يك رشته مسأله مربوط به يافتن راه فرعى در ماز، از عملكرد موشهاى بزرگ شده در درون قفس برتر بود.

مطالعات فراوان ديگر يافته هاى اين پژوهش اوليه هب را مورد تأييد قرار دادند.براى نمونه، يك رشته آزمايش انجام شده به وسيله بنت، دياموند، كرچ، و روزنزويك (1964) در دانشگاه كاليفرنيا اين مطلب را كه موشهاى تربيت شده در محيط غنى از همنوعانشان كه در انزواى نسبى پرورش يافته اند سريعتر مى آموزند مورد تأئيد قرار دادند. در اين رشته پژوهش محيط غنى تشكيل يافته بود از يك قفس بزرگ حاوى موشهاى ديگر و اشياء اسباب بازى. موشهاى كنترل به تنهايى در قفسهايى كه هيچگونه شيئى در آنها يافت نمى شد بزرگ شدند.

تبيين هب از اين يافته ها تبيينى كاملاً صحيح است. او مى گويد تنوع حسى زياد فراهم شده توسط محيط غنى، به حيوانات امكان داده است تا تعداد بيشترى مجتمع سلولى و زنجيره مرحله اى پيچيده را به وجود آورند. وقتى كه اين مدارهاى عصبى ايجاد شدند، مى توان از آنها در يادگيرى تازه استفاده كرد. حيوانهاى گروه كنترل، به سبب تجارب حسى محدودشان، از مدارهاى عصبى ساده ترى برخوردار بودند و در نتيجه از لحاظ حل مسأله ناتوان تر از گروه آزمايشى بودند.

تلويحات كاربردى اين پژوهشها براى آموزش و پرورش و كودك پرورى كاملاً آشكارند؛ هر چه محيط حسى اوليه كودك پيچيده تر باشد، مهارتهاى بعدى آنان در حل مسأله بهترخواهد بود.

آيا آثار محيط هاى فقر اوليه پايدارند؟

بنا به پژوهش روزنزويك و همكارانش،ظاهرا پاسخ اين پرسش منفى است. اين پژوهشگران نشان دادند كه تأثيرات يك محيط حسى فقير را مى توان، با قراردادن حيوانها در يك محيط غنى براى تنها چند ساعت در روز، جبران كرد. بنابراين، لطمه وارده به وسيله يك محيط محدود اوليه را مى توان جبران كرد، البته اگر شرايط به نحو مطلوب تغيير يابند.

منابع:

سيف، على اكبر ترجمه مقد مه اى بر نظريه هاى يادگيرى دكتر
هرگنهان والسون. نشر دوران.

-کتاب ساختار و عملکرد سیستم عصبی-عضلانی به ترجمه و تدوین نویسنده وبلاگ(فیزیوتراپیست ابراهیم برزکار)-چاپ فجر

نظریه هب در سه قسمت

 

لیست وبلاگ های رسمی من

 

 

ویدیوها در آپارات

 

 

دیدگاه دونالد اولدینگ هب درباره یادگیری-قسمت دوم

دو مفهوم كليدى در نظريه هب عبارتند از:

1- مجتمع هاى سلولى

2- زنجيره هاى مرحله اى

مجتمع هاى سلولى

بنا به نظريه هب، هر شىء محيطى كه ما آن را تجربه مى كنيم مجموعه اى از نورونها را راه اندازى مى كند كه

مجتمع سلولى (Cell Assembly)نام دارد. براى مثال، وقتى كه ما به يك مداد نگاه مى كنيم، توجه مان را از نوك مداد به مداد پاكن و بدنه چوبى مداد تغيير مى دهيم. با تغيير توجه، نورونهاى مختلفى تحريك مى شوند. اما كل مجموع نورونهايى كه در آن زمان تحريك مى شوند با يك شىء محيطى- مداد- مطابقت دارند. در ابتدا، تمام جنبه هاى اين مجموعه عصبى پيچيده مستقل هستند. براى مثال، وقتى كه شخصى به نوك مداد نگاه مى كند، دسته معينى از نورونها تحريك مى شوند. اما آنها، در ابتدا بر نورونهايى كه هنگام نگاه كردن شخص به ته مداد يا بدنه چوبى آن تحريك مى شوند تأثير نمى گذارند. با اين حال، بعدا به سبب مجاورت زمانى بين تحريك نورونهايى كه با نوك مداد مطابقت دارند و آنهايى كه با ساير قسمتهاى مداد مطابقت دارند، قسمتهاى مختلف بسته عصبى با هم تركيب مى شوند.

«اصل موضوع نوروفيزيولوژيكى» هب (1949)مكانيسمى را كه به توسط آن نورونهاى قبلاً مستقل با هم تركيب مى شوند و به صورت مجتمع هاى سلولى پايدار در مى آيند به صورت زير توضيح داده است:

«وقتى كه يك آكسون سلول

A به اندازه كافى سلول B را تحريك كند يا وقتى كرارا و مصرا در شليك كردن آن شركت مى كند، نوعى فرآيند رشد يا تغيير متابوليكى در يك يا هر دو سلول رخ مى دهد به گونه اى كه كارآمدى A، به عنوان يكى از سلولهايى كه B را شليك مى كند، افزايش مى يابد.»

هب در سال 1949 گفته است كه مجتمع هاى سلولى نظا م هاى عصبى «پويا» هستند نه ثابت وايستا. او مكانيسم هايى را به دست داده است كه از طريق آنها نورونها مى توانند به مجتمع هاى سلولى بپيوندند يا آنها را ترك گويند، و به مجتمع ها فرصت دهند تا از راه يادگيرى يا تحول پالايش يابند.

«در يكپارچگى

(Integration) فرضى ما... الزاما يك تغيير تدريجى در ويژگيهاى بسامد نظام رخ خواهد داد. پيامد آن نوعى «جداسازى» و «تجهيز كردن» و
گونه اى تغيير در نورونهايى كه نظام را مى سازند خواهد بود. يعنى بعضى واحدها كه در آغاز قادر به همزمانى و هماهنگى با واحدهاى ديگر در نظام نيستند حذف خواهند شد (جداسازى) واحدهاى ديگر مرتبط با نظام تجهيز خواهند شد.بنابراين، با تحول ادراكى يك رشد آهسته در مجتمع به وجود خواهد آمد؛ كه البته منظور از «رشد» اين نيست كه الزاما تعداد سلولها افزايش مى يابد، بلكه تغيير مى كند.»

يك مجتمع سلولى، بسته به شىء يا رويداد محيطى كه معرف آن است، مى تواند بزرگ يا كوچك باشد. براى مثال مجتمع سلولى وابسته به دستگيره در،از تعداد نسبتا كمى از نورونها تشكيل مى يابد، اما مجتمع سلولى براى خانه از تعداد نسبتا زيادى از نورونها تشكيل مى شود. تمامى مجتمع سلولى يك مجموعه عصبى در هم تنيده است كه مى تواند از طريق تحريك بيرونى، تحريك درونى يا تركيب اين دو راه اندازى شود. وقتى يك مجتمع سلولى راه اندازى مى شود، ما انديشه رويدادى را كه آن مجتمع معرفش است تجربه مى كنيم.

به نظر هب، مجتمع سلولى اساس عصب شناختى انديشه يا فكر است. هب از اين طريق تبيين مى كند كه چرا حضور يك خانه، يك حيوان يا يك شخص مورد علاقه ما براى اينكه به آن فكر كنيم لازم نيست.

زنجيره هاى مرحله اى

درست همانطور كه جنبه هاى مختلف يك شىء از لحاظ عصب شناختى با هم ارتباط مى يابند و مجتمع هاى سلولى را به وجود مى آورند، مجتمع هاى سلولى نيز از لحاظ عصب شناختى با هم تركيب مى شوند و زنجيره هاى مرحله اى را به وجود مى آورند. يك

زنجيره مرحله اى (Phase Sequence)يك رشته فعاليت در هم يكپارچه شده موقتى مجتمع سلولى است كه در جويبار انديشه يك جريان به حساب مى آيد (هب، 1959).

پس از آنكه يك زنجيره مرحلهاى ايجاد شد، مانند يك مجتمع سلولى، مى تواند با تحريكات بيرونى، درونى و تركيبى از اين دو تحريك شود. وقتى كه هر يك از مجتمع هاى سلولى يا تركيبى از مجتمع هاى سلولى در يك زنجيره مرحله اى راه اندازى مى شود، تمامى زنجيره مرحله اى راه اندازى مى شود. وقتى كه يك زنجيره مرحله اى راه اندازى مى شود، ما يك جريان تفكر را تجربه مى كنيم، يعنى يك رشته انديشه كه به طريقى منطقى مرتب شده اند. اين نكته تبيين مى كند كه چگونه بوى يك عطر، يا چند نغمه از يك آهنگ، خاطرات مربوط به يك دوست را به ياد ما مى آورد.

هب (1972) درباره نحوه ايجاد زنجيره هاى مرحله اى مطلب زير را گفته است:

«مجتمع هاى سلولى كه همزمان فعال مى شوند با هم تركيب مى شوند.
رويدادهاى مشترك در محيط كودك مجتمع ها را مى سازند و بعد وقتى كه اين رويدادها با هم اتفاق مى افتند مجتمع ها به هم پيوند مى يابند (چون با هم فعال مى شوند)، مثلاً وقتى كه طفل صداى پايى را مى شنود، يك مجتمع سلولى فعال مى شود، در حالى كه اين مجتمع هنوز فعال است، طفل صورتى را مى بيند و دستى را لمس مى كند كه او را بلند مى كند، كه اينها نيز مجتمع هاى سلولى ديگرى را فعال مى كنند. بنابراين، «مجتمع صداى پا» با «مجتمع صورت» و «مجتمع از جا بلند شدن» پيوند مى يابند. پس از آنكه اين جريان اتفاق افتاد، وقتى كه كودك فقط صداى پا را مى شنود، هر سه مجتمع سلولى فعال مى شوند و طفل چيزى شبيه به ادراك چهره مادر و تماس او را پيش از ديدنش تجربه خواهد كرد، اما چون هنوز تحريكات حسى رخ نداده اند، آنچه طفل تجربه مى كند انديشه يا تخيل است نه ادراك حسى.»

براى هب دو نوع يادگيرى وجود دارند:

يك نوع آن شامل شكل گيرى آهسته مجتمع هاى سلولى در دوران آغازين زندگى است و اين نوع شكل گيرى مجتمع هاى سلولى را احتمالاً مى توان با يكى از نظريه هاى يادگيرى محرك- پاسخ، مانند نظريه گاترى، تبيين كرد. اين نوع يادگيرى، به روشنى نوعى تداعى گرايى است. به همين قياس، ايجاد زنجيره هاى مرحله اى را مى توان با اصطلاحات تداعى گرايانه توضيح داد. يعنى اشياء و رويدادهايى كه در محيط به هم وابسته اند در سطح عصب شناختى نيز به هم وابسته مى شوند. اما پس از تشكيل مجتمع هاى سلولى و زنجيره هاى مرحله اى، يادگيرى بعدى بيشتر جنبه شناختى دارد. براى مثال،يادگيرى بزرگسالان كه اغلب با بينش و خلاقيت مشخص مى شود، احتمالاً متضمن بازآرايى زنجيره هاى مرحله اى است.

بنابراين، هب معتقد است كه متغيرهاى دخيل در يادگيرى كودكى و يادگيرى بزرگسالى متغيرهاى يكسانى نيستند. يادگيرى كودكى چهارچوب يادگيريهاى بعدى را مى سازد. براى مثال، يادگيرى زبان يك فرايند كند پرزحمت است كه احتمالاً از ميليونها مجتمع سلولى و زنجيره مرحله اى تشكيل مى يابد. اما پس از يادگيرى زبان، شخص مى تواند آن را به راه هاى گوناگون بازآرايى كند و به صورت شعر يا داستان درآورد. به اين صورت ،به گفته هب، سنگ بناى يادگيرى در كودكى ايجاد مى شود و بعد بينش و خلاقيت كه ويژگى يادگيرى بزرگسالى است به وجود مى آيد.

نظریه هب در سه قسمت 

لیست وبلاگ های رسمی من

ویدیوها در آپارات

دیدگاه دونالد اولدینگ هب درباره یادگیری-قسمت اول

طی سه پست سعی خواهم کرد اصول و مفاهیم

نظریه هب(Donald Olding Hebb) را درباره یادگیری بیان نمایم.

نظریه هب به ما کمک خواهد کرد تا درک صحیح تری از اصول یادگیری داشته باشیم و باشناختی که از نظریه وی به دست می آوریم موفقیت ما در درمان بیماران به خصوص بیماران نورولوژی نیز افزایش خواهد یافت.

محققين در ارتباط با يادگيرى نظريه هاى متفاوتى ارائه كرده اند. بى ترديد همه آنها بر پاره اى از حقايق درباره فرآيند يادگيرى تأكيد مى ورزند و حقايق ديگرى را ناديده مى گيرند. در مرحله فعلى از تاريخ روانشناسى، به نظر مى رسد كه براى كسب درست ترين تصوير از فرآيند يادگيرى بايد آماده باشيم تا آن را از زواياى مختلف بنگريم.

يادگيرى يك اصطلاح كلى است كه براى توصيف تغييرات رفتار بالقوه كه از تجربه ناشى مى شوند به كار مى رود.از آنجا كه اكثر رفتارهاى آدميان ياد گرفته مى شود، بررسى اصول يادگيرى به ما كمك مى كند تا علتهاى رفتارى را درك كنيم.آگاهى از فرآيند يادگيرى نه تنها در فهم بهنجار و انطباقى به ما كمك مى كند، بلكه امكان درك بيشتر شرايطى را كه منجر به رفتار ناسازگار و نابهنجار مى شود نيز به ما مى دهد، و درنتيجه روشهاى مؤثرتر درمانى را به وجود مى آورد.

به دليل اهميت موضوع يادگيرى و همچنين جهت درمان بسيارى از بيماران نورولوژى كه فرآيند يادگيرى در آنها مختل مى شود، از ميان نظريه هاى متفاوت يادگيرى تنها به نظريه يادگيرى از ديدگاه «دونالد اولدينگ هب» مى پردازيم.

هب اولين نظريه پردازى است كه عمدتا بر مباحث

عصبی-فيزيولوژيكى تأكيد مى ورزد و همچنين نظريه او به رويدادهاى شناختى نيز وابسته است. نظریه او باعث پیوند علم عصب شناسی با روانشناسی شده است که امروزه از آن تحت عنوان "نوروپسیکولوژی" یاد می شود.

هِب در 22 ژوئيه (جولاى) 1904 در چستر واقع در استان نوا اسكوتياى كانادا متولد شد. او در 1925، درجه ليسانس خود را از دانشگاه دال هوزى دريافت كرد. هب در ايام تحصيل خود در دانشگاه مك گيل با روش پاولفى آموزش ديد و پس از نوشتن رساله اش درباره كارهاى پاولف، در سال 1932 به اخذ درجه فوق ليسانس نائل آمد. او در سال 1936 درجه دكترى

(Ph.D) خود را از دانشگاه هاروارد گرفت.

هب در سال 1980، پس از پنج سال مطالعه بر روى بيماران (1942-1937)، به نتيجه اى درباره يادگيرى رسيد كه بعدها بخش مهمى از نظريه او شد:

«تجربه دردوران كودكى به طور طبيعى مفاهيم، روشهاى تفكر و راه هاى ادراك را به وجود مى آورد كه بر روى هم هوش را مى سازند. صدمه وارد شدن به مغز كودك به اين فرآيند لطمه مى زند، اما همان صدمه مغزى پس از بلوغ تأثير بد كودكى را ندارد».

تا حد زيادى هب را مى توان عامل عمده اى براى مورد احترام واقع شدن تبيين هاى

نوروفيزيولوژيكى دانست. هب نخستين كسى است كه به دنبال يافتن وابسته هاى نوروفيزيولوژيكى پديده هاى روانشناختى، نظير يادگيرى، به جستجو پرداخت. در نتيجه كوشش هاى هب، روانشناسى فيزيولوژيكى امروزه بسيار معروف است و در زمينه هاى بسيارى فراتر از آنچه هب و دانشجويانش مورد مطالعه قرار دادند رفته است.

او در دانشگاه شيكاگو، هنگامى كه با «لَشلى» كار مى كرد،متقاعد شد كه مغز به صورت يك جعبه تقسيم پيچيده عمل نمى كند بلكه به صورت يك كل داراى ارتباط درونى كار مى كند. اين مفهوم گشتالتى از مغز زمانى بيشتر تقويت شد كه هب با «ويلدر پنفيلد» به فعاليت پرداخت و مشاهده كرد كه نواحى بزرگى از مغز انسان را مى توان برداشت بدون اينكه در كاركرد ذهن خللى وارد آيد.

هب (1949) نظر داد كه نهضت رفتارگرايى را بايد تنها اولين مرحله انقلاب در روانشناسى دانست، انقلابى كه عليه مكاتب فلسفى ذهن گرايانه قديمى تر به وجود آمده بود. بنا به اعتقاد هب، رفتارگرايى بر مطالعه عينى رفتار آشكار تأكيد دارد و اين كارى نيك است، اما با تأكيد تنها بر مطالعه رفتار، رفتارگرايان بچه را با آب لگن به دور ريخته بودند. هب مى گفت، اكنون ما آماده ايم تا مرحله دوم انقلاب را پيش ببريم- يعنى مطالعه فرآيندهاى شناختى به طور عينى.

همانطور كه قبلاً ذكر شد، هب رويكرد نوروفيزيولوژيكى را نسبت به مطالعه فرآيندهاى شناختى برگزيد، اما اين تنها يكى از اين نوع رويكردهاست. براى هب(1959)، آنچه مهم است اين است كه مطالعه فرآيندهاى شناختى را نبايد بيشتر از اين ناديده گرفت. جاى خوشبختى است كه بسيارى از پژوهشگران روانشناسى از پيشنهاد هب استقبال كردند. روانشناسان گشتالت، پياژه، تولمن، بندورا و روانشناسان خبرپردازى، نظريه پردازانى هستند كه فرآيندهاى شناختى را مطالعه كرده اند، اما بر خلاف رويكرد هب، ايشان بر مفاهيم نوروفيزيولوژيكى تأكيد نداشته اند.

مجتمع هاى سلولى و زنجيره هاى مرحله اى

زمانى كه هب با ويلدر پنفيلد كار مى كرد، به اين نتيجه رسيد كه تجارب كودكى از تجارب بزرگسالى براى رشد عقلى مهمترند. چند منبع ديگر نيز اهميت تجارب كودكى را مورد تأكيد قرار دادند.

چشم پزشك آلمانى، «ون سندن» (1932)،بزرگسالانى را كه از روز تولد نابينا بودند و پس از يك عمل جراحى، مانند برداشتن آب مرواريد، ناگهان بينايى خود را به دست آوردند مطالعه كرد. معلوم شد كه اين افراد مى توانند بلافاصله حضور اشياء را تشخيص دهند، اما نمى توانند بگويند كه آن اشياء چه هستند. بر اساس اين يافته ها گفته شد،گرچه بعضى ادراكاتِ شكل و زمينه ذاتى هستند،اما تجربه بينايى با اشياء مختلف براى تميز دادن آن اشياء از يكديگر ضرورى است. به تدريج، اين افراد كه قبلاً نابينا بودند ياد گرفتند اشياء را در محيط تشخيص دهند و ادراكات آنان به حد هنجار رسيد.

«آستين رايزن» (1947) بچه شامپانزه ها را تا دو سالگى در تاريكى مطلق پرورش داد. وقتى كه پس از اين مدت آنها به روشنايى برده شدند، به گونه اى رفتار مى كردند كه گويى كاملاً كور هستند. اما در خلال دو سه هفته شروع به ديدن كردند و بالاخره رفتارشان به رفتار ديگر شامپانزه ها كه در روشنايى بزرگ شده بودند شباهت يافت. هب در اين باره گفت كه انسانهاى بزرگسالى كه ون سندن مورد مطالعه قرارشان داد و شامپانزه هايى كه آستين رايزن آنها را مورد بررسى قرار داد مجبور بودند كه ديدن را ياد بگيرند.

مطالعات متعدد ديگر از اين نتيجه گيرى جانبدارى كردند كه محدود كردن تجارب اوليه عمر، رشد طبيعى ذهنى و ادراكى را مختل مى كند. در يك بررسى كه در آزمايشگاه هب انجام شد (ملزاك و تامپسون، 1956)، حتى معلوم گشت كه نوعى سگ شكارى اسكاتلندى كه در انزواى كامل بزرگ شده بود، علاوه بر آنكه از سگهاى همنوع خود كه به طور طبيعى بزرگ شده بودند پرخاشگرى كمترى داشت، نسبت به درد نيز حالت بى حسى نشان مى داد.

همه اين مشاهدات موضع گيرى تجربى هب را نيرومند ساختند. به اعتقاد هب،هوش، ادراك و حتى هيجانها از تجربه آموخته مى شوند و بنابراين، برخلاف ادعاى فطرى گرايان، با فرد به دنيا نمى آيند.هب نظريه اى را وضع كرد كه فرض مى كند،نوزادان با يك شبكه عصبى متولد مى شوند كه ارتباطات درونى آن «تصادفى»هستند. طبق نظر هب، تجربه حسى سبب مى شود كه اين شبكه عصبى سازمان يابد و وسايل تعامل مؤثر با محيط را فراهم آورد.

نظریه هب در سه قسمت

 

لیست وبلاگ های رسمی من

 

 

ویدیوها در آپارات